از سر عشق
نویسنده:سهیلا شریفی
1
آفتاب تازه سر زده و از بین شاخه و برگ درختا تو چشمای پسر جوونی می خوره که شب گذشته اصلا نخوابیده و بعد از نماز صبح از فرط خستگی خوابش برد. حس میکنه آرومتره ولی نه انگار دل شوره هم کم کم داره بیدار میشه . صدای پای مادرش که پاورچین پاورچین راه میره تا سر و صدایی نکنه رو خوب میشناسه. هر روز صبح به صداهای آروم بیرون از اتاقش گوش میده و منتظر میشه تا مادرش صداش بزنه. چند ضربه به در میخوره و صداش میاد.
- سبحان جان پاشو دیرت میشه.
- بیدارم مامان بیا تو
- صبح به خیر
- سلام صبح شمام به خیر
- دیشب خیلی دعا کردم . از خدا خواستم هرچی صلاحته اتفاق بیفته . پاشو زودتر بیا صبحونه بخور و راهی شو.
- اگه خدا بخواد آخرین مرحله اس ولی مامان اگه نشه این همه زحمتی که تو این مدت کشیدم از بین میره.
- پاشو توکلت به خدا باشه تو همه سعیت رو کردی مطمئن باش خدا کمکت می کنه
- خدا فقط خودش
نویسنده:سهیلا شریفی
1
آفتاب تازه سر زده و از بین شاخه و برگ درختا تو چشمای پسر جوونی می خوره که شب گذشته اصلا نخوابیده و بعد از نماز صبح از فرط خستگی خوابش برد. حس میکنه آرومتره ولی نه انگار دل شوره هم کم کم داره بیدار میشه . صدای پای مادرش که پاورچین پاورچین راه میره تا سر و صدایی نکنه رو خوب میشناسه. هر روز صبح به صداهای آروم بیرون از اتاقش گوش میده و منتظر میشه تا مادرش صداش بزنه. چند ضربه به در میخوره و صداش میاد.
- سبحان جان پاشو دیرت میشه.
- بیدارم مامان بیا تو
- صبح به خیر
- سلام صبح شمام به خیر
- دیشب خیلی دعا کردم . از خدا خواستم هرچی صلاحته اتفاق بیفته . پاشو زودتر بیا صبحونه بخور و راهی شو.
- اگه خدا بخواد آخرین مرحله اس ولی مامان اگه نشه این همه زحمتی که تو این مدت کشیدم از بین میره.
- پاشو توکلت به خدا باشه تو همه سعیت رو کردی مطمئن باش خدا کمکت می کنه
- خدا فقط خودش