نام رمان: تنها نیستیم
نویسنده: مهسا زهیری
مرد که به من رسیده بود، عینک دودی ش رو برداشت و گفت: بفرمایید؟
با تعجب گفتم: بهنام!
چشم هاش رو ریز کرد و با دهن باز بهم خیره شد. دوباره گفتم: آره. بینی م رو عمل کردم!
لبخند زد و لپم رو کشید و گفت: خودتی آتو؟
بهم برخورد و عقب کشیدم. قبلاً از این کارها می کرد ولی الان دیگه من 25 سالم بود. بچه که نبودم.
تک سرفه ای کرد و گفت: ببخشید!
- بقیه کجان؟
![](http://forum.mobilestan.net/attachment.php?attachmentid=800444&stc=1&d=1355460611)
نویسنده: مهسا زهیری
مرد که به من رسیده بود، عینک دودی ش رو برداشت و گفت: بفرمایید؟
با تعجب گفتم: بهنام!
چشم هاش رو ریز کرد و با دهن باز بهم خیره شد. دوباره گفتم: آره. بینی م رو عمل کردم!
لبخند زد و لپم رو کشید و گفت: خودتی آتو؟
بهم برخورد و عقب کشیدم. قبلاً از این کارها می کرد ولی الان دیگه من 25 سالم بود. بچه که نبودم.
تک سرفه ای کرد و گفت: ببخشید!
- بقیه کجان؟