زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 1:36 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ali1405 آفلاین


فعال
ارسال‌ها : 257
عضویت: 2 /7 /1390
محل زندگی: نصف جهان
تشکرها : 61
تشکر شده : 141
پاسخ : 190 RE رمان های عاشقانه

سایه

نویسنده : باران

صنوبر خانم : چیه کبکت خروس میخونه

: چه جورم و روی زمین جلوی صنوبر خانم نشستم

کمند : چی شده شیرینی خریدی از این ولخرجی ها کردی ؟

: خیلی نامردی خوبه هر وقت هوس چیزی می کنه به من میگی

. اصلاً چرا شوهرت نمیاد تو رو برداره ببره . صنوبر خانم تو

رو عروس کرد از دستت راحت بشه بعد تو دو برگشتی

خدا خیرتون بده سایه خانم منم همش همین و میگم

سری از جام بلند شدم کیان بود : ببخشید نمی دونستم شما

خونه هستید

کیان : خواهش می کنم بفرمائید راحت باشید .

کمند : چیه توام دم درآوردی بزار هاشم بیاد میرم دیگه نمیام

کیان : اون دفعه ام که همین و گفتی سه روز نشد دوباره هاشم

پرنیان

پریسان


امضای کاربر :
هر موقعيتي چه خوب يا بد، گذرا است...
شکرگزار باش؛
شايد بدترين شرايط زندگي تو براي ديگران آرزو باشد...
جمعه 31 شهریور 1391 - 09:29
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :