زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 1:44 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ali1405 آفلاین


فعال
ارسال‌ها : 257
عضویت: 2 /7 /1390
محل زندگی: نصف جهان
تشکرها : 61
تشکر شده : 141
پاسخ : 186 RE رمان های عاشقانه

شب بارانی

نویسنده: sevin jooni(سوین زمانی)

- هیچی باروون جون... دارم کاری ک تو میکنی رو میکنم...

ماشینتو نگاه میکنم... پایینم نمیام... میخوام ببینم چی کار

میکنی...

و خندید و شیشه رو داد بالا... حالا قیافه من دیدنی شده بود...

دستگیره درو گرفتم و کشیدم در باز نشد... زدم به شیشه...

خندید و ابروشو داد بالا... جیغ کشیدم:

- باااااااااراااااااااااااا اددددددددددددد...

و دوباره دستگیره رو کشیدم.. باز نمیشد.. قفل کرده بود...

رفتم جلو ماشین وایسادم و خواستم لگد بزنم بهش ک یادم افتاد

ماشین خودمه.

پرنیان

پریسان


امضای کاربر :
هر موقعيتي چه خوب يا بد، گذرا است...
شکرگزار باش؛
شايد بدترين شرايط زندگي تو براي ديگران آرزو باشد...
چهارشنبه 29 شهریور 1391 - 20:56
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از ali1405 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saba /
پرش به انجمن :