زمان جاری : شنبه 23 تیر 1403 - 7:46 قبل از ظهر
ali1405
فعال
ارسالها : 257
عضویت: 2 /7 /1390
محل زندگی: نصف جهان
تشکرها : 61
تشکر شده : 141
|
پاسخ : 147 RE رمان های عاشقانه
رمان نیلوفر نویسنده : باران اون جلو جلو رفت و من ساک بدست پشت سرش راه افتادم . نمی دونم خونه عمه چه چیزی منتظرم بیا دختر زود سوار شو سوار ماشین شدم آقای صدیقی راه افتاد به بیرون نگاه کردم تا ببینم این شهر چطوری . بعد از مدتی جلوی یک خونه شیک نگه داشت در خود بخود باز شد و ما وارد شدیم . ماشین نگه داشت صدیقی : پیاده شو رسیدیم ![](http://dl.mobilestan.net/index.php/files/get/Sp7yfRqhUe/24421-h1mosxyp.jpg)
پرنیان پریسان
امضای کاربر : هر موقعيتي چه خوب يا بد، گذرا است...
شکرگزار باش؛
شايد بدترين شرايط زندگي تو براي ديگران آرزو باشد...
|
|
جمعه 17 شهریور 1391 - 10:08 |
|