زمان جاری : شنبه 23 تیر 1403 - 7:46 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ali1405 آفلاین


فعال
ارسال‌ها : 257
عضویت: 2 /7 /1390
محل زندگی: نصف جهان
تشکرها : 61
تشکر شده : 141
پاسخ : 147 RE رمان های عاشقانه

رمان نیلوفر

نویسنده : باران

اون جلو جلو رفت و من ساک بدست پشت سرش راه افتادم .

نمی دونم خونه عمه چه چیزی منتظرم

بیا دختر زود سوار شو

سوار ماشین شدم آقای صدیقی راه افتاد به بیرون نگاه کردم تا

ببینم این شهر چطوری . بعد از مدتی جلوی یک خونه شیک نگه

داشت در خود بخود باز شد و ما وارد شدیم . ماشین نگه داشت

صدیقی : پیاده شو رسیدیم

پرنیان

پریسان


امضای کاربر :
هر موقعيتي چه خوب يا بد، گذرا است...
شکرگزار باش؛
شايد بدترين شرايط زندگي تو براي ديگران آرزو باشد...
جمعه 17 شهریور 1391 - 10:08
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :